پیرمرد از دختر پرسید:
- غمگینی؟
- نه.
- مطمئنی؟
- نه.
- چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن.
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم
.
. - قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه.
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
- راست می گی؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد،
عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت...
به راحتی میشه دل دیگران رو شاد کرد حتی با یک حرف ساده.
سلام
وبلاگ خوبی دارین.
خواستی تبادل لینک کنی خبرم کنم.
عنوان: خرید وبمانی
لینک: http://www.PersianXchange.ir/
سلام
ممنون
لینک شدید
خییییییییییییییلی محشربودعزیزم.
fadat